خانه      پست الكترونيك

     

 

 

 

  Wednesday, March 26, 2003

اپيزود اول:
مکان:چاده چالوس
۳ جوان داخل ماشينی نشسته اند و از تهران به سمت شمال در حرکتند،لحظات شادی را دارند پر از شور جوانی.ولی لحظاتی بعد همه اين شور ها به يک باره در صدای تصادف شديدی که رخ می دهد گم ميشود.......هر سه سرنشين ماشين بی هوش روی زمين افتاده اند و کسی نيست که به داد آنها برسد.کم کم جمعيت در ۳ دسته مختلف دور ماشين جمع ميشوند.دسته اول که فقط برای تماشا آمده اند.چنانکه يک فيلم سينمايی رو نگاه ميکنند.دسته دوم کسانی هستند که هنوز انسانيت را باور دارند و سعی در کمک دارند و دسته سوم......کار اينها چند ساعت بعد شروع يشود.يعنی وقتی که تماشاچيان از تماشا خسته شده اند و رفته اند و مجروحان هم به بيمارستان منتقل شده اند.بهترين موقعيت برای هدف آنها.خیلی خونسرد به ماشینی که تصادف کرده و بالطبع هیچ قفلی ندارد و صاحبش هم که الان در بیمارستان بی هوش افتاده، نزدیک میشوند و شروع به گشتن میکنند کم کم همه چیزهای داخل ماشین را،از موبايل و ضبط و ....تا حتی کاپشن و ساک لباسها را برمی دارند و بعد خيلی خونسرد ميروند.مگر دزدی از اين کم دردسر تر هم ميشود؟

اپیزود دوم:
مکان :همان جاده ،همان ساعت
آقایی برای گذراندن تعطیلات خود و یا یک مسافرت کاری در راه است .همه چیز برای یک مسافرت خوب مهیا اما ناگهان....صدای ترم شدید ماشینی نوید یک حادثه شوم را میدهد . و لحظاتی بعد او هم به محل حادثه میرسند و آن ۳ جوان را میبیند و متعجب از بی تفاوتی مردم با سرعت شروع به سوار کردن مجروحین کرده و به سمت بیمارستان حرکت میکند.
بعد از رسیدن به بیمارستان هم بعد از به دست آوردن شماره بستگان یکی از مجروحین چیزی در حدود ۸ ساعت منتظر می ماند تا از آمدن آنها مطمئن شود و بعد از رسیدن یکی از بستگان هم خيلی آرام و بی سروصدا و بدون داشتن هيچ چشم داشتی ميرود.همچون فرشته ای که گويی ماموريتی نيک را به پايان رسانده.

[متاسفانه هر دو اپيزود بالا ،واقعيتی تلخ و شيرين از جامعه بود و بدبختانه بازيگر نقش اصلی اون يعنی راننده ماشينی که تصادف کرد پسر خاله خودم بودکه الان حدود يک ماهی ميشه طرف راست بدنش تو گچ(يک دست و يک پاش)]

پی نوشت:دزدی به خودی خود منفور هست .اما وقتی که تو این موقعیت و با سو ءاستفاده ار بدبختی و ناتوانی مردم تو یک موقعیت خاص انجام میشه واقعا تهوع آور میشه.
جالب بود که وقتی اين جريان رو برای دوستی تعريف ميکردم با تاسف گفت: متاسفانه اين چيزها کم کم داره بدچوری تو جامعه جا باز ميکنه.و ميگفت همين چندی پيش که در منطقه بوئين زهرا(اگر اشتباه نکنم) زلزله آمده بود به شدت در سطح شهر تهران کسانی که نون خشک جمع ميکنند کم شده و وقتی ايشون علت رو جويا شده بود گفته بودند هر وقت جايی زلزله مياد نون خشکی ها همگی با هم به اونجا ميرند تا وسايل باقی مونده از زير آوار رو تصاحب کنند
اين چيزها و اين رفتارها خيلی تلخ اونقدر که گاهی از بودن در اينجا پشيمون ميشم اما وقتی يادم ميوفته که هنوز جايی زندگی ميکنم که انسانهایی از جنس آسمان،همچون اون فرشته اپيزود دوم، هستند و خوشبختانه هنوز تعدادشان کم نيست با خوشحالی تموم ميگم که يک ايرانی هستم



 
     
     

Powered By: Blogger