خانه      پست الكترونيك

     

 

 

 

  Friday, June 06, 2003




امروز تولد یه وروجک گردولی فسقولی شُمبُس کُمبولیه که من عاشقشم و الانم که ۲ روز رفته مسافرت و نديدمش دلم براش هوارتا تنگ شد.حالا کی؟ .....عرفان ديگه .برادر زادم که سه سال پیش یعنی ۱۶ خرداد ۸۰ ،ساعت ۱۰:۱۰ شب به دنيا اومد.
انگار همين ديروز بود که همه پشت در اتاق عمل منتظر بوديم تا اين وروجک کوچولو بياد توی دنيای ما.دنيايی که هممون ميدونستم با اومدن اون خيلی قشنگ تر ميشه.وای که چه شبی بود اون شب.من فرداش امتحان عربی ۳ پایان ترم داشتم و همين جوری که پشت در اتاق عمل راه ميرفتم کتابمم تو دستم بود و میخوندم(هنوزم موندم با اون وضع درس خوندن اونشب چه جوری اون امتحان رو ۵/۱۹ شدم) ....وای وقتی پرستار عرفان رو آورد بیرون آنقدر ذوق زده شده بودم که همین جوری وایساده بودم و بروبر پرستار رو نگاه میکردم و جم نمی خوردم .تا اینکه خود پرستار اومد جلو و گفت میخوای ببنیش....وای یه فرشته کوچولو که لای یه پتوی سبز پیچیده بودندش و خیلی آروم خوابیده بود.
حالا اون کوچولو بزرگ شده و کلی برای خودش شیطون و تو دل برو شده و هر روز که میگذره منو بدجوری دیوونه خودش میکنه.الهی قربونت برم هوارتا هوارتا.تولدتم هزارتا یه عالمه مبارک
راستی عرفان معمولا اولين کسيه که نوشته های من تو بلاگم رو ميبينه چون معمولا هميشه تو بغلم نشسته و با هم تایپ ميکنيم يعنی اون به من مگه تو دست نزن و بزار من عمه بشم و بعد ميشيه پشت صفحه کليد و شروع ميکنه به زدن کليدها و منم مجبور ميشم دوباره تایپ کنم


عمو حميد و احسان يه سايت خيلی جالب به اسم آبکش رو معرفی کردند که اخبار بلاگی رو مينويسه منتها نه هر خبری ،فقط چيزايی که......اصلا چرا من بگم خودتون بريد بخونيد ديگه



 
     
     

Powered By: Blogger