|
|
|
|
|
|||
|
چتر ها را باید بست
زیر باران باید رفت فکر را خاطره را، زیر باران باید برد با هم مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را، زیر باران باید دید عشق را ، زیر باران باید جست.... سهراب سپهری ۱- يکی دو روز پيش برای انجام یه کاری قرار بود من و چند تا از بچه ها هر کدوم بریم پیش یکی از اساتید و باهاشون صحبت کنیم که این کارها تا حدود ساعت ۶:۳۰ - ۷ عصر طول کشید وقتی همه این کارها تموم شد با دوستام رفتيم بالا که بشينيم تو يکی از کلاس ها و با هم راجع به کارها و حرفايی که زديم حرف بزنيم.وقتی رسيديم بالا برق همه کلاس ها و راهرو خاموش بود و هيچ کس ديگه ای بالا نبود ما هم با خيال راحت از اينکه هيچ کسی تو دانشگاه نيست رفتيم تو يکی از کلاس ها و يه مقداری با انرژی ! شروع کرديم به حرف زدن.يعنی همين جوری که داشتيم با هم صحبت ميکرديم کلی جيغ جيغم کرديم و بالا و پايين پريديم و سر به سر هم گذاشتيم که البته اينا خودش خيلی سر صدا ايجاد نميکرد اما مشکل اينجا بود که چون کلاس پر از نيمکت و صندلی بود برای اينکه بتونيم سريعتر از دست هم فرار کنيم يه مقداری از روی نيمکت ها و صندلی ها راه ميرفتيم و میپريديم و خيالمون هم راحت بود که کسی دانشگاه نيست که اين خل بازی های ما رو ببينه .ولی چشمتون روز بعد نبينه وقتی خواستيم از کلاس بريم بيرون و بريم خونه ديدم يه گروه از پسرای هم ورودی خودمون به علاوه يه سری از بچه های سال بالايی که ما مثلا کلی هم باهاشون رودرواسی داريم وايسادند تو راهرو و همشون هم دارند ما رو اينجوری نگاه ميکنند و.... بقيه اش رو هم خودتون حدس بزنيد ديگه
۲- امشب وقتی عرفان(برادرزادم که ۳ سالشه) اومده بود پايين بعد از کلی ورجه ورجه(البته ۲ تايی ها )راضی شد که یه ذره بشينيم و استراحت کنيم .
عرفان از وقتی رنگ ها رو یاد گرفته تا میشینه یه جایی شروع میکنه به رنگ های دور و برش رو گفتن .امشبم وقتی نشسته بود همين جوری هی دست و صورت و چشم من و نشون ميداد و هی ميگفت اين چه رنگيه؟ و بعدشم خودش جوابش رو ميگفت.آخر سر خودم لبم رو بهش نشون دادم و ميگم اگه گفتی اين چه رنگيه؟يه ذره نگام کرد و گفت :لبت رژيه ديگه
۳- اين متنم اگه اشتباه نکنم تو يکی از روزنامه ها خوندم .قابل توجه آقايون،مواظب خودتون باشید
مردی که خیلی عاشق بود ، پشت شيشه آسمان خراش نشسته بود و سيگار ميکشيد.آنقدر عاشق بود که وقتی آخرين پک را به سيگار زد ،يادش رفت که بايد سيگارش را پايين بيندازد نه خودش را! ۴- اين مردم اتريشم از نظر آی کيو خيلی بيستند ها! دیروز توی روزنامه نوشته بود که چندی پيش مردم اتريش با پليس تماس گرفتند و گفتند که يک ماشين با يک موجود عجيب و غريب تصادف کرده و اون حيوان در حال مرگ. وقتی پليس به محل مراجعه کرده فهميده که اون ماشين با يک کانگوروی استراليايی که از یک پارک جنگلی در حومه وین فرار کرده بود ،تصادف کرده .جالب اینجا بود که هیچ کس اسم این حیوان را بلد نبوده و همه از اون به عنوان يک موجود عجيب و غريب نام بردند. بعد از اين حادثه شورای شهر دستور داده تا تعدادی لباس با عکس کانگوروی استراليايی چاپ کنند و در سطح شهر به طور مجانی پخش کنند تا مردم اتريش اين حيوان را بشناسند. ۵- خداوند روح رفرش کنندگان را قرين رحمت کند که در وبلاگ خوانی ۷۰ ثواب است که يکی آن برای سرزدن به بلاگ و بقيه آن برای رفرش کردن مجدد صفحه و بالا بردن شمارندگان کنتور است
□ نوشته شده در ساعت 1:42 AM توسط الهه ۱- چند روز پیش یکی از دوستان برام نامه چارلی چاپلین به دخترش رو برام فرستاد که اگه بشه به زودی لینکش رو اینجا هم قرار میدم که همش رو بخونید. واقعا بعضی وقتها بعضی حرف ها نه تنها هیچ وقت رنگ کهنگی نمیگیره بلکه روز به روز هم درخشنده تر میشه .واقعا خیلی جالب بود که با اینکه اون نامه برای دختر چاپلین و در یک زمان و مکان خاص نوشته شده اما هنوز هم خیلی از حرف هاش بوی تازگی میده.کاش همه حرفها همیشه اینجوری بود.
گوشه هایی از این نامه: .....من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه بخاطر بند بازانی که از ریسمان بس نازک راه می روند نگران بوده ام ،اما این حقیقت را با تو بگویم دخترم ،مردمان ،روی زمین استوار بیشتر از بند بازان روی ریسمان نااستئار سقوط میکنند،شاید شبی درخشش گران بهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد ، آن شب این الماس ریسمان نا استوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است.شاید روزی چهره ای زیبا تو را گول زند و آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی همیشه سقوط خواهند کرد...... ۲- به نقل از بلاگ آبی صبح امروز گویا خبرگزاری ایسنا یه همچین خبری رو برروی سایت اینترنتی خودش میگذاره،اما بعداز تنها یکساعت اونو پاک میکنه......!!! بیش از یکصد نماینده مجلس طی نامه ای خطاب به مقام معظم رهبری،نسبت به وضعیت نابهنجارمملکت به ایشان هشدار داده اند...!!! گوشه هایی از این نامه: با اين حال و روز كشور، فرصت چنداني باقي نمانده است. غالب ملت ناراضي و نا اميد، اكثريت نخبگان ساكت يا مهاجر، سرمايه هاي مادي گريزان و نيروهاي خارجي از هر طرف كشور را احاطه كرده اند. با اين وضع براي آينده كشور دو حالت بيش متصور نيست؛ يا ديكتاتوري و استبداد، كه در خوشبينانه ترين حالت فرجامي جز وابستگي و در نهايت فروپاشي يا استحاله ندارد و يا بازگشت به اصول قانون اساسي و تمكين صادقانه به قواعد دموكراتيك. چنين رويكردي، هم مبتني بر فرهنگ و ارزشهاي اسلامي و ملي اين ملت است و هم قابل تعامل با همه جهان. آنچه ما مي فهميم اين است كه مسئولان حاكميت بايد صادقانه از مردم در قبال همه قصورها و سوء تدبيرها پوزش بخواهندو البته اين عذرخواهي شكست و عقب نشيني از مواضع اصولي نيست، بلكه نشانه فروتني و بزرگواري است. تعظيم به مردم خود سبب جلوگيري از كرنش به بيگانگان مي شود. اگر جام زهري بايد نوشيد قبل از آنكه كيان نظام و مهمتر از آن، استقلال و تماميت ارضي كشور در مخاطره قرار گيرد بايد نوشيده شودو بي ترديد اين برخورد خردمندانه و متواضعانه، از سوي ملت با همان پاداشي مواجه مي شود كه امام عزيز راحل روبرو شد اصل خبر از خبرگزاری BBC <<واقعا این خبر مربوط به ایران؟؟؟؟؟؟؟ یه ذره زیادی تعجب برانگیز ناکِ >>
۳- از وقتی مخابرات ايران شاهکار فرمودند و يک سری از پروکسی ها رو بستند خيلی از سايت های ايرانی و خوب، ديده نميشه .نمونه اش هم سايت احسان . اما نورهود يه پيشنهاد خيلی خوب داده برای دور زدن پروکسی و گول مالی مخابرات: اگه به سايتي خوردين که پشت پروکسي گير کرده کافيه اون رو توي آدرس زير جاي اون ستارهها بذارين http://www.websiterelay.com/cgi-bin/nph-public-proxy.cgi/111/http/*****/ فقط اين ستاره ها آخر آدرس ها !منتها هر کاري ميکنم نمياد آخرش .اما اگه همين رو کپي کنيد و تو نوار آدرس paste کنيد درست ميشه ۴- بالاخره داد یکی تو اینترنتم در اومد اونم از نوع فریادش.به همه بر و بچه های مجله اینترنتی فریاد که همگی از بهترین ها هستند تبریک میگم و امیدوارم فریادشون هیچ وقت خاموش نشه . ۵- تا حالا کسی براتون کف بينی کرده ؟نه ؟ خب اشکال نداره دست چپت رو بده خودم فالت ببينُم ![]() □ نوشته شده در ساعت 1:56 AM توسط الهه ــ چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهايی
ــ چقدر هم تنها ــ خيال ميکنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی دچار يعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک ،دچار آبی دريای بی کران باشد. سهراب سپهری □ نوشته شده در ساعت 2:43 AM توسط الهه عشق، تنها عشق
ترا به گرمی يک سيب ميکند مانوس و عشق، تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد مرا رساند به امکان يک پرنده شدن سهراب سپهری ۱- اين روزها خيلی روزهای عجيبی شده از يک طرف اونقدر حرف دارم که نگو و از يه طرف ديگه هم نمی تونم اونها رو تو بلاگم بگم .چون حرفام تو این بلاگ یا احساساتم بود یا اتفاقات دانشگاه و جاهای دیگه بود اما حالا دیگه همه جا نفوذی پیدا شده.آخه من از دست اين عوامل ستون پنجم چي کار کنم
۲- امسال دومين سالي بود که من نتونستم برم نمايشگاه کتاب .جالب اينجا است که اين دو سال دقيقا همون دو سالي که من دانشجو شدم .تو رو خدا تو عمرتون دانشجو به اين اکتيوي ديده بوديد
۳- بابا به خدا وقتي مسنجر من آنلاين من پشت مسنجرنيستم(من هر وقت آنلاين بشم حتما يک Status Message هم جلوی اسمم میزارم که آنلاینم).به خدا من بچه خوبیم همتونم دوست دارم اصلا هم بلد نیستم خودم رو برای کسی بگیرم منتها نمیدونم چرا این یاهو لج کرده و همش من رو آنلاین نشون میده و هر بار که آنلاين ميشم کلی پيغام دارم که چرا جواب نميدم .کسی نمی دونه چه جوری ميشه مسنجرم رو درست کنم؟
۴- ما الان دو سال که يه قناری ماده داريم که هيچ جوری حاضر نيست شوهر کنه يعنی از پارسال تا حالا هر چی قناری نر براش ميگيريم قبول نميکنه .حتی پارسال دوست برادرم که يه عالمه قناری داره اينو برد خونشون و گذاشتش اونجا که خانوم هر کدوم از قناری ها رو که می پسند برای خودش انتخاب کنه اما نه تنها هيچ کدوم رو نپسنديده بود تازه همشون رو کلی هم نوک زده بود. امسالم که دوباره يه قناری نر ديگه خريديم فقط يه روز دوام آورد.يعنی فقط روز اول که گذاشتيمشون پيش هم با هم خوب بودند و کلی واسه هم ناز ميکردند اما از روز دوم بازم قناری خانوم شروع کرد نوک زدن اين يکی قناری و اون طفلکم فرار کرد رفت تو قفس خودش
کسی يه کتاب آيين شوهرداری اونم از نوع قناريش رو نداره ؟ يا يه راهی که اين طفلک بختش باز بشه
□ نوشته شده در ساعت 2:52 PM توسط الهه سلام ،سلام ،سلام
بالاخره اين طلسم برنگشتنم رو شکستم و حالا دوباره روز از نو روزی از نو.اين مدت که نبودم خيلی کارا کردم خيلی برنامه هام انجام شد ولی خب در عوض خيلی خيلی هم دلم تنگ شد چون برای اولين باری بود که جدا هيچ جوری سراغ بلاگ نيومده بودم.یعنی با اينکه قبلا هم يکی دو بار بلاگم رو به طور موقت بسته بودم اما خب اون دفعه ها تقريبا هر روز به بلاگم سر ميزدم و پيغام هام رو ميخوندم و emailهام رو چک ميکردم اما اين بار به معنی واقعی کلمه قشنگ ۴ هفته اينترنت بی اينترنت يعنی در کل اين مدت فکر کنم فقط ۳ بار به بلاگم سر زدم و پيغام هام رو خوندم(چقدر هم کيف داشت وقتی هر بار که تقريبا هر ۱۰ روز يک بار بود ميومدم ببنيم چه خبر ميديدم هنوز کلی پيغام دارم و شما دوست جونای خوب فراموشم نکرديد ) .
و اما اندر احوالات اين غيبت صغری: ۱-راستش اون دو هفته اول که بلاگ تعطيل شد به خاطر اين بود که من تو اون مدت اصلا خونه نبودم يعنی هر روز از ساعت ۷ صبح ميرفتم بيرون و ۱۰ شب به بعد برميگشتم .حالا کجا بودم تا اون موقع ؟ هیچی ،دانشگاه يعنی چون ما ۲۸ فروردين همون سمينار کذايی رو که قبلا گفته بودم در پيش داشتيم تو اون هفته های آخر همه گروه هر شب تا ساعت ۹ شب دانشگاه بوديم و ساعت ۱۰ شب به بعد هم جنازه من ميرسيد خونه اون دو شب مونده به کنفرانسم که ديگه آخرش بود چون يه شبش رو تا ۱۱ شب دانشگاه بوديم و شب بعدش رو هم تا ۵ صبح (عجب شبی هم بود اون شب همه داشتيم از خواب ميمرديم ولی کلی هم کار داشتيم تازه ساعت ۸ صبح هم کنفرانس شروع ميشد و تا ۷ بعد از هم ادامه داشت و اينم يعنی خواب بی خواب،ولی با همه این حرفا شب خوبی بود) ولی همه اين خستگی ها وقتی که فردا صبحش نه تنها همه شرکت کننده ها اومدند تازه ما تو آمفی تئاتر جا هم کم آورديم و مجبور به اضافه کردن حدود ۴۰ تا صندلی به سالن شديم
(ميدونم اين حرفا خسته کننده است اما همه اينها جهت توجه اون عامل استکبار و نفوذی يا نفوذی های دانشگاه گفتم که ۴ -۵ روز قبل از کنفرانس پيغام گذاشته بود که اون روز ما مجبور به دادن بليط مجانی ميشيم تا سالن پر بشه ،شرمنده یه ذره ضایع شد اشکال نداره بزرگ ميشی يادت ميره)یه چیز دیگم بگم و این بحث رو تمومش کنم: من منظورم از اون غرغر های قبل اصلا شکایت از دانشگاه نبود،به هیچ وجه.چون مسئولهای دانشگاه حمایتشون از گروه ما واقعا فوق العاده بود من فقط از دست سیستم اداری ایران عصبانی بودم ،همین!
اما از حاشيه کنفرانس : شب قبل از کنفرانس بحث رو تعداد خرید شیر کاکائو و ساندیس و مقدار شیرینی برای پذيرايی بود که خوشبختانه با پافشاری من و چند تای دیگه رو عدد ۴۵۰ تا از هر کدوم (برای ۲۹۰ نفر و ۱۸ جعبه شیرینی) تصويب شد و به همين خاطرو نقشه عواملی نفوذی که با جان فشانی سعی در تموم کردن شيرينی ها و سانديس و شير کاکائو داشتند نقش بر آب شد فقط خدا کنه اون همه خوردن کار دستشون نداده باشه. به نظر شما نفری ۳۰ تا شيرينی دانمارکی و nتا شير کاکائو و سانديس خوردن(عددش رو يادم رفته شرمنده ) بلايی سر آدم مياره؟ من که فکر نکنم
۲- بعد از تموم شدن برنامه کنفرانس که خوشبختانه به بهترين نحو تموم شد ميخواستم بلاگم رو باز کنم که مودم جان لطف کردند و سوختند .حالا تو اين وضعيت يه آدم درس نخون مثل من که از اول ترم هيچی درس نخونده و یه عالمه هم میان ترم داره از خدا چی ميخواد يه کمی وقت که خب بهترين راهش نخريدن مودم تا اطلاع ثانوی بود اينم يعنی همين کاری که من کردم البته هنوزم ۲ تا از ميان ترمهام مونده ها ولی خب دلم تنگیده بود،البته ذغال خوب و رفیق ناباب هم بی تاثیر نبود
۳- ولی جدا خيلی حال ميده که بعد از همه مدت بياي اين همه پيغام های خوب و دوست داشتنی رو ببینی و بفهمی که هنوز فراموشت نکردند .مرررررسی دوست جونا
۴- تو اين مدت من با مسنجر فقط يک يا دو بار بالا اومدم که تازه اونم در حالت invisiable بود و فقط ميخواستم offline هام رو چک کنم .ولی هر بار کلی پيغام داشتم که بابا چرا تحويل نميگيری ؟ بابا الهه جواب بده و ..... يکی که من نمیشناختمش خيلی جالب بود تو چند مرحله پيغام فرستاده بود و اول از سلام و معرفی خودش شروع کرده بود و آخرش رسيده بود به فحش دادن و دعوا کردن که من چرا محل نميزارم يه ضرب المثل معروف تو اين جور مواقع ميگه :آخه من چی کاره بيدم!!!!!!!!!!!!
۵- راستی این مدت که من نبودم انگار تو وبلاگ شهر خیلی خبرها و قرارها بوده.یکی میشه بگه جریان این قرار ۱۸ اردیبهشت چی بوده ؟یا من کجا میتونم درباره اش بخونم؟ ۶- الان تازه میخوام برم بازدید هام رو پس بدم و بلاگ بخونم .چون بدجوری بلاگ خونم اومده پایین پس بقيه اش باشه برای بعد□ نوشته شده در ساعت 8:56 PM توسط الهه
|
|||
|
|||
|
Powered By: Blogger |
|||