|
|
|
|||
![]() بر آنچه دوست داری نوری بتاب ولی سايه اش را به حال خود بگذار.
۱- I )تا جایی که یادمه تو تمام ۱۲ سال تحصیلم تو دبستان، راهنمایی و دبیرستان رنگ مانتوم تیره و سرمه ای رنگ بود.و همین طور خیلی چیزهای عادی به خاطر نوع خاص مدرسه ام که نمونه مردمی بود مثل پوشیدن چوراب سفید،کفشهای کتانی با زبانهای بزرگ و بندهای رنگی(که یه مدت خیلی مد شده بود) و حتی یه سال انداختن کیف کوله پشتی هم برامون ممنوع بود اما خوشبختانه اون موقع ها اونقدر سرم به درس گرم بود و بچه بودم که نخوام به خاطر این چیزا غصه بخورم .اما همه این سخت گیرها خیلی راحت بودن اینکه متوجه بشم من رو به سمت این چیزا سوق میداد .یعنی خودمم تو خرید هام ناخودآگاه میرفتم سراغ رنگ های تیره .حتی وقتی هم که دانشگاه قبول شدم باز هم بی اختیار بیشتر برای خرید مانتو سراغ رنگ های تیره میرفتم .تا اینکه خوشبختانه بالاخره اون جو تو من شکست و حالا دیگه خیلی کم سراغ رنگ های تیره میرم.ولی هنوزم هر وقت مانتوی رنگ روشنم تنم باشه میزان شیطنت و سر به سر گذاشتنهام بی اختیار بیشتر میشه و کلی تو روحیه ام موثر. ![]() II) چند وقت پيش يکی از بچه های دانشگاه که قرار بود تو اين تابستان کارآموزيش رو تو شرکت صاایران بگذرونه حدود دو سه هفته قبل برای آشنايی با محيط و نوع کارش با یک مانتوی بلند و معمولی آبی تیره رنگ به اين شرکت مراجعه کرده بود.اما وقتی که خواسته بود بره داخل جلوی نگهبانی جلوش رو گرفته بودند و گفته بودند توی اين شرکت فقط حق پوشيدن مانتوهای سرمه ای يا مشکی رو داره و اگر دفعه بعد هم با اين مانتو بياد راهش نميدند و بعد از کلی حرفای اين جوري گفته بودند ورود شما با اين مانتو ممنوع و راهش نداده بودند. III)چند روز پيش يکی از دوستهام در حالیکه یه مانتوی معمولی به رنگ آبی روشن تنش بوده داشته از خيابون رد ميشده که يکی از اين گشتهای نيروی بهش گير داده بود : مامور(با عصبانیت) ـ اين چيه تنت؟ دوست من(با تعجب و حرص)= مانتو ديگه - اِ اِ ...خودم دارم ميبينم مانتو .چرا اين رنگيه؟ = ![]() - (مثلا خیلی حال کرده که داره گیر میده ![]() = آبيه ![]() - اينو که خودمم دارم ميبينم .ديگه حق نداری اين رو تو خيابون بپوشی.اگه يه بار ديگه اينجوری ببينمت پدرت رو در ميارم دختره ی...... و ....... و بعدشم که فکر کرده بود خيلی کارش درست مغرورانه سوار ماشينش شده بود و رفته بود ![]() IV) چندی پيش که يکی از آشنايان از انگليس اومده بود تو بين صحبت حرف به نوع پوشش و لباس مردم اونجا کشيد.اين دوست ميگفت اونجا معروف که ايرانی ها رو ميشه خيلی راحت از روی لباسهاشون شناخت چون غالبا گرايش به رنگ های تيره دارند و خيلی کم از رنگ های روشن استفاده ميکنند. V )از سوي نيروي انتظامي توليد و عرضه مانتوهاي کوتاه با رنگ هاي روشن ممنوع اعلام شد . ترسم نرسي به کعبه، اي اعرابي
٢- بازم فصل امتحان ها شد و فکر کنم اين روزا باز سر خدا خيلي شلوغ بشه ![]() هذا مقام الغريب،الغريب هذا مقام المشروط ،المشروط ![]() ٣- من بارها بارها اين نوشته رو از بلاگ ساغر خوندم و تقريبا براي همه خانواده ام خوندمش ولي باز هم از خوندنش سير نميشم.ساغر واقعا قلم سحر آميزي داره خوندن بلاگش رو حتما توصيه ميکنم. گفتن از كسي كه حتي تصوير كوچكي از او در ذهن نداري .....آسان نيست! نوشتن از كسي كه تنها وجودش را حس مي كني و باور داري ، آسان نيست! كشيدن تصوير از كسي كه شايد تنها نوري از دستانش را در روياها مي بيني ، آسان نيست ! فكر كردن به آنچه كه شايد تنها باوري اسطوره ايست ، اعتقادي تاريخي ، و ذهنيتي عميق ، آسان نيست ! باور موجودي عجيب ، آنقدر عجيب كه از سرتا پا سوال ميشوي ، سوالات بي پاسخ ، آسان نيست ! لمس نيرويي ابدي كه تو را به ابديت آسمان وصل مي سازد و از دستان هوس دور مي سازد ، در نهايت بي باوري باريكه نوري است روحاني و جاودانه ! من به اين باور اعتقادي عجيب دارم ! من او را لمس كردم در نهايت سقوط ! من او را زير پوست بي باوريهايم احساس كردم ....گرمايي دلچسب ! من او را شنيدم در نهايت بي صدايي ! دلم مي خواهد بازهم روزي بيايد كه دستانم را در دست بگيرد و باز مرا بخواند ! من از قهر او هراسانم ! سخت ! مي دانيد ...مي توانيد راحت در آغوش او بياراميد ....تنها و فقط اگر ، او را صدا زنيد .... چون خدايي كه من مي شناسم ...عجيب عظيم است و بزرگ ! ٤- اون تو بغلم نشستنهاي عرفان که تو يادداشت قبل گفته بودم بالاخره کار دستم داد و پريروز که نشسته بود تو بغلم يهو با پاش ميز کامپيوتر و هل داد و چون پشت ميز کامپوتر خاليه و تکيه اش به ديوار نيست مانتيتور و ميز و ..... همه با هم سقوط کرد رو زمين و مانيتور يه ملق اضافي هم زد و....خلاصه اوضاعي شده بود از يه طرف با اون وضع سقوط همه فکر کرديم که فاتحه کامپيوتر خونده است و از يه طرف ديگه هم عرفان که خودش حسابي ترسيده بود زده بود زير گريه و انوقدر ترسيده بود که کامپيوتر بي خيال شدم و اومدم نشستم بغلش کردم و کلي دلداريش دادم که اشکال نداره و کامپيوتر هيچيش نشده و خلاصه بعد حدود ٢٥ دقيقه آروم شد و گفت :اي کامپيوتر بد .عمه برو بزنش ![]() ![]() ![]() ![]() ۵-يه خبر دااااااااااااغ :ايران بالاخره پذيرفت که در فعاليت های هسته ای که داشته قصورکرده و يک سری تخلف انجام داده.(اصل خبر) ۶- بسه ديگه چقدر حرف بزنم ![]() □ نوشته شده در ساعت 7:06 PM توسط الهه
|
|||
![]() |
|||
Powered By: Blogger |
|||