خانه      پست الكترونيك

     

 

 

 

  Saturday, June 21, 2003

گزارش لحظه به لحظه درگیری های دانشگاه تا این لحظه:


شنبه:ظاهرا بين بچه های خوابگاهی از همون جمعه شب اين زمزمه بوده که امکان داره فردا يعنی شنبه امتحانات لغو بشه و هيچ کدوم برگزار نشه و ظاهرا همون شب هم سر این موضوع بين بچه ها تو خوابگاه پسرها درگيری لفظی بوجود اومده بوده. اما با اين حال صبح شنبه همه بچه ها با نيت امتحان دادن به دانشگاه اومده بودند.
ظاهرا تا ساعت ۷:۱۵ صبح هم هيچ خبری نبوده اما در فاصله ساعت ۷:۱۵ تا ۷:۳۰ کليه در و ديوارهای دانشگاه از شعارهايی مبنی بر اعتراض به خصوصی سازی و لغو امتحانات پر شده بوده و آهنگ يار دبستانی من از اتاق انجمن اسلامی پخش ميشده و در ساعت ۸ صبح هم که ساعت شروع امتحان بوده از حضور بچه ها سر امتحان جلوگيری شده و ظاهرا فعالين اين ماجرا هم بچه های انجمن اسلامی بودند.
يکی از امتحان هايی هم که با حضور بچه ها سر جلسه رسميت پيدا کرده با ورود بچه های ديگه به جلسه و پاره کردن ورقه کسانی که داشتنند امتحان ميدادند امتحان رو از رسميت انداخته بودند و جلسه رو بهم زده بودند و در اين ميان تمام راهرو طبقه دوم هم پر از بچه هايی بوده که برای امتحان اومده بودند و در کل يه جو بهت زدگی بين همه بچه ها وجود داشته (در واقع اکثريت بچه ها انتظار اين جو رو نداشتند و شکه شده بودند).
تا ساعت ۱۰ هم هر کدوم از امتحان ها که خواسته بوده تشکيل بشه بامخالفت همون بچه هايی که اين جو رو ايجاد کرده بودند مواجه شده و با زور و تجمع مقابل اون کلاس و عربده کسی نزاشته بودن امتحان تشکيل بشه.و تو اين بين حتی با معاون آموزشی دانشکده هم که برای زدن اسمی و شماره صندلی ها اومده بوده درگير شدند و ايشون رو هل داده بودند و ورقه های اسامی رو از ديوار کنده و پاره کرده بودند.
تو این بین سوالات ۳ تا امتحان ها هم موقعی که اومده بوده پخش بشه توسط همین گروه از کلاس ها خارج شده بوده و عملا با لو رفتن سوالات امکان برگزاری امتحان از بین رفته بوده.
ساعت ۱۰ هم که قرار بوده امتحان های اون ساعت برگزار بشه کار زد و خورد بالا گرفته بوده و ظاهرا بچه ها با هم درگیر شده بودند. خلاصه اوضاعی بوده اون روز.
موقعيت من تو اون ساعت: من اون روز امتحان نداشتم و اون موقع تو تختم خوابيده بود)اوج فعاليت سياسي)

يکشنبه:اون روز هم یعنی یکشنبه هنوز این جریانات ادامه داشته و توی کلاس ها اقدام به روشن کردن آتش کرده بودند و عصر همون روز هم از طرف آموزش مرکزی کلیه امتحانات تا تاریخ ۳ شنبه ۲۶ خداد لغو شده و بنا به گفته آموزش چنانچه روز ۳ شنبه یک جو کاملا آرام بر دانشگاه حاکم نباشه کلیه امتحانات لغو میشه و به برگزاری اونها به تاریخ ۳ شهریور منتقل میشه و یا اینکه کلیه دانشجویان حذف ترم میشند.
تو این بین ظاهرا اوضاع دانشکده های دیگه هم همین جوری بوده و امتحانات کلا لغو شده و تو دانشکده علوم وقتیکه رئیس دانشکده خواسته با بچه ها صحبت کنه تهديد به مجبور ردنش به استعفا شده و نزاشتن صحبت کنه.
موقعيت من تو اون ساعت:اينبار يکمي اکتيو تر شده بودم ،يعني خواب نبودم و بي خبر از همه جا با خيال راحت داشتم براي امتحان دوشنبه ام درس ميخوندم.عصر اون روز هم با هدف کاملا درسيزنگ زدم به دوستم و تازه فهميدم فرداش امتحان ندارم و اين چند روزه دانشگاه چه خبر بوده.(اوج اطلاع رسانی دقيق و سريع)

دوشنبه:امروز وقتی رفتم دانشگاه ،دانشکده تقريبا خالی بود و فقط يه تعداد کمی از بچه ها اومده بودند و اينم يعنی اينکه امتحان های ما واقعا لغو شده.البته جو دانشگاه هنوز عادی نشده یعنی در ودیوار دانشکده پر از شعار و اعتراض بود که البته فعلا هنوز هیچ کدوم از شعارها سیاسی نیست و همه در اعتراض به خصوصی سازی دانشگاه ها بوده.(من فقط مرده این خبر رسانی بچه هام که از یکشنبه عصر حدود ساعت ۶ تا دوشنبه صبح ساعت ۸،یعنی در عرض ۱۴ ساعت ،همه بچه ها از لغو امتحانات خبر دار شده بودند و صبح دوشنبه حتی یک نفر هم برای دادن امتحان دانشگاه نبود)
اما عصر بازم دانشگاه شلوغ شده بوده و بچه های خوابگاهی به علت نبود امنیت در خوابگاهها توی دانشگاه تجمع کرده بودند و همون شب هم یکی از خوابگاه های دختران با تهدید به حمله تخلیه شده بود.
اون روز دبیر انجمن اسلامی دانشکده برق هم جلوی داشکده صنایع با کف کپسول آتش نشانی مصدوم شده بود.(یعنی زیادی داغ کرده بوده با کف کپسول آتش نسانی خاموشش کردند)
موقعيت من تو اون ساعت: اينبار من شش دنگ تو صحنه بودم اما خبری نبود که نبود .اما تا من پام رو از دانشکده گذاشته بودم بيرون دعوا شده بود.خلاصه اون روز علت درگيری ها رو هم فهميدم اما آرزوی ديدن کتک خوردن بعضی ها هم به دلم موند

سه شنبه و چهار شنبه:باز هم جلوی در دانشکده درگيری شده بود و توی دانشکده عمران و صنايع هم تحصن بود اما خب ما که يه سر رفتيم بيشتر شبيه مهمونی بود تا تحصن.
موقعيت من تو اون ساعت: اينبار ديگه اوج بچه مثبت بازی بود!!!!!!!!! چون اون موقع با بچه های گروه داشتيم تو انجمن علمی برنامه های تابستون رو ميچيديم.

پیوست:
۱-از نوشته های بالا ناگفته پیداست امسال من به عنوان فعال ترين عضو جريانات اخير شناخته شدم.
۲-آی کيف ميده تو وسط اين درگيريها يکی که کلی لجش رو داری کتک بخوره(يه استفاده کاملا ابزاری و غير سياسی از جريانات اخير)
۳- ميخوام برم پيشنهاد بدم اين دفعه که خواستن شلوغ کنند قبلش تبليغاتشون رو قوی تر کنند که اونهايی که مثل من اون روز امتحان ندارند خودشون رو برسونند.
۴- اين وسط فقط يه چيز لاينحل موند ...کتکش رو دانشجويای يه دانشگاه ديگه خوردند .تازه امتحان هاشونم الان اختياری شده ...بعد اين وسط ما امتحانامون لغو شد.همچين يه ذره نافورم ها
۵- اون جاهايی که لحن مطلب يک کمی جدی شده رو زياد جدی نگيريد .اينا رو چند روز پيش نوشتم هنوز داغ بودم و از دست این آدمهای مسخرهای که همیشه درس و سیاست رو قاطی میکنند شاکی بودم شدید. اما حالا ديگه خوب شده بيدم.



  Monday, June 16, 2003

با خودم قرار گذاشته بودم که تا تموم شدن امتحان های پایان ترمم که از امروز شروع ميشه و تا ۱۰ تير هم ادامه داشت آپديت نکنم اما......
من اين چند روز يعنی از ۴شنبه تا حالا چون کلاسم تشکيل نميشد و اولين امتحانم هم فردا صبح(دوشنبه ۲۶ خرداد) بود دانشگاه نرفته بودم و خونه بودم.
امروز هم حدودهای عصر بود که زنگ زدم به یکی از دوستام و ميخواستم ببينم برای امتحان ها چی کار ميکنه و همين طور هم امتحان شنبه اش رو چطور داده(من شنبه امتحان نداشتم ولی چند تا از دوستام اون روز دانشگاه بودند) .وقتی ازش پرسيدم امتحانت رو چطور دادی با تعجب ازم پرسيد مگه خبر ندارم چی شده و وقتی هم من گفتم نه گفت:
شنبه وقتی بچه ها ساعت ۸ صبح رفته بودند که امتحان بدند ديده بودند همه بچه ها توی راهروی طبقه دوم تجمع کردند و هيچ کس هم برای دادن امتحان توی کلاس ها نيست و ظاهرا کليه امتحان های صبح توسط انجمن اسلامی به خاطر اعتراض به خصوصی سازی دانشگاهها لغو شده بوده و کليه ورقهايی که شماره دانشجويی رو به همراه شماره صندلی برای امتحان روش زده بودند از ديوارها کندند و هيچ کس هم توی کلاس ها نيست و اين جور که دوستم ميگفت تا حدود ساعت ۱۰ بين روسای دانشکده جلسه بوده و در آخر هم اعلام کرده بودند که امتحان های ساعت ۸ لغو و تاريخ برگزاری اونها هم بعدا اعلام ميشه.و ظاهرا وقتی هم که خواسته بودند امتحانات ساعت ۱۰ رو برگزار کنند جلوی اون کلاسهايی که قرار بوده امتحانات توش برگزار بشه کار به درگيری و زد و خوزد کشيده بوده.و ظاهرا تو این درگیری ها یسیج وانجمن اسلامی نقطه مقابل هم بودند.
خلاصه ظاهرا تمام امتحانات شنبه لغو شده بوده و امروز هم آموزش دانشگاه اطلاعيه داده بوده که تا ۳شنبه ۲۷ خرداد کليه امتحانات لغو شده و در روز ۳ شنبه هم اگر دانشجويان نخواهند امتحان بدند کليه امتحانات لغو ميشه و تاريخ برگزاری اونها به ۳ شهريور منتقل ميشه. البته تو این بین شایع هم شده که برگزاری امتحانات تو ۳ شهریور قطعی نیست و اگر اوضاع به همین منوال باشه امکان حذف ترم کلیه دانشجویان هم هست
بچه ها ميگفتند که شنيدند ديشب ۲ تا از خوابگاه پسرها هم مورد حمله انصار واقع شده و.....
الان که دارم اينها رو تایپ ميکنم خودمم نمی دونم چند درصد اين حرفام درسته و حقيقت داره.اما واقعا از ته دل آرزو دارم که فردا وقتی از دانشگاه برميگردم بيام و توی بلاگم بنويسم که اين حرفا همش شايعه بوده.
من هم مثل همه شما به وضع موجود اعتراض دارم اما اين راه اعتراض نيست چون مطمئنا با اين روش تنها کسانی که ضربه ميخورند دانشجويان هستند نه کسانی که مورد اعتراضند.
آره ،با خودم قرار گذاشته بودم که تا تموم شدن امتحان های پایان ترمم که از امروز شروع ميشه و تا ۱۰ تير هم ادامه داشت آپديت نکنم اما ظاهرا فعلا امتحانی در کار نيست که تا تموم شدنش صبر کنم.



  Monday, June 09, 2003

بر آنچه دوست داری نوری بتاب ولی سايه اش را به حال خود بگذار.



۱- I )تا جایی که یادمه تو تمام ۱۲ سال تحصیلم تو دبستان، راهنمایی و دبیرستان رنگ مانتوم تیره و سرمه ای رنگ بود.و همین طور خیلی چیزهای عادی به خاطر نوع خاص مدرسه ام که نمونه مردمی بود مثل پوشیدن چوراب سفید،کفشهای کتانی با زبانهای بزرگ و بندهای رنگی(که یه مدت خیلی مد شده بود) و حتی یه سال انداختن کیف کوله پشتی هم برامون ممنوع بود اما خوشبختانه اون موقع ها اونقدر سرم به درس گرم بود و بچه بودم که نخوام به خاطر این چیزا غصه بخورم .اما همه این سخت گیرها خیلی راحت بودن اینکه متوجه بشم من رو به سمت این چیزا سوق میداد .یعنی خودمم تو خرید هام ناخودآگاه میرفتم سراغ رنگ های تیره .حتی وقتی هم که دانشگاه قبول شدم باز هم بی اختیار بیشتر برای خرید مانتو سراغ رنگ های تیره میرفتم .تا اینکه خوشبختانه بالاخره اون جو تو من شکست و حالا دیگه خیلی کم سراغ رنگ های تیره میرم.ولی هنوزم هر وقت مانتوی رنگ روشنم تنم باشه میزان شیطنت و سر به سر گذاشتنهام بی اختیار بیشتر میشه و کلی تو روحیه ام موثر.
II) چند وقت پيش يکی از بچه های دانشگاه که قرار بود تو اين تابستان کارآموزيش رو تو شرکت صاایران بگذرونه حدود دو سه هفته قبل برای آشنايی با محيط و نوع کارش با یک مانتوی بلند و معمولی آبی تیره رنگ به اين شرکت مراجعه کرده بود.اما وقتی که خواسته بود بره داخل جلوی نگهبانی جلوش رو گرفته بودند و گفته بودند توی اين شرکت فقط حق پوشيدن مانتوهای سرمه ای يا مشکی رو داره و اگر دفعه بعد هم با اين مانتو بياد راهش نميدند و بعد از کلی حرفای اين جوري گفته بودند ورود شما با اين مانتو ممنوع و راهش نداده بودند.
III)چند روز پيش يکی از دوستهام در حالیکه یه مانتوی معمولی به رنگ آبی روشن تنش بوده داشته از خيابون رد ميشده که يکی از اين گشتهای نيروی بهش گير داده بود :
مامور(با عصبانیت) ـ اين چيه تنت؟
دوست من(با تعجب و حرص)= مانتو ديگه
- اِ اِ ...خودم دارم ميبينم مانتو .چرا اين رنگيه؟
=
- (مثلا خیلی حال کرده که داره گیر میده ) اين چه رنگی پوشيدی؟
= آبيه
- اينو که خودمم دارم ميبينم .ديگه حق نداری اين رو تو خيابون بپوشی.اگه يه بار ديگه اينجوری ببينمت پدرت رو در ميارم دختره ی...... و .......
و بعدشم که فکر کرده بود خيلی کارش درست مغرورانه سوار ماشينش شده بود و رفته بود
IV) چندی پيش که يکی از آشنايان از انگليس اومده بود تو بين صحبت حرف به نوع پوشش و لباس مردم اونجا کشيد.اين دوست ميگفت اونجا معروف که ايرانی ها رو ميشه خيلی راحت از روی لباسهاشون شناخت چون غالبا گرايش به رنگ های تيره دارند و خيلی کم از رنگ های روشن استفاده ميکنند.
V )از سوي نيروي انتظامي توليد و عرضه مانتوهاي کوتاه با رنگ هاي روشن ممنوع اعلام شد .

ترسم نرسي به کعبه، اي اعرابي
اين ره که تو ميروي به ترکستان است


٢- بازم فصل امتحان ها شد و فکر کنم اين روزا باز سر خدا خيلي شلوغ بشه .به قول معروف:
هذا مقام الغريب،الغريب
هذا مقام المشروط ،المشروط

٣- من بارها بارها اين نوشته رو از بلاگ ساغر خوندم و تقريبا براي همه خانواده ام خوندمش ولي باز هم از خوندنش سير نميشم.ساغر واقعا قلم سحر آميزي داره خوندن بلاگش رو حتما توصيه ميکنم.

گفتن از كسي كه حتي تصوير كوچكي از او در ذهن نداري .....آسان نيست!
نوشتن از كسي كه تنها وجودش را حس مي كني و باور داري ، آسان نيست!
كشيدن تصوير از كسي كه شايد تنها نوري از دستانش را در روياها مي بيني ، آسان نيست !
فكر كردن به آنچه كه شايد تنها باوري اسطوره ايست ، اعتقادي تاريخي ، و ذهنيتي عميق ،‌ آسان نيست !
باور موجودي عجيب ، آنقدر عجيب كه از سرتا پا سوال ميشوي ، سوالات بي پاسخ ، آسان نيست !
لمس نيرويي ابدي كه تو را به ابديت آسمان وصل مي سازد و از دستان هوس دور مي سازد ، در نهايت بي باوري باريكه نوري است روحاني و جاودانه !
من به اين باور اعتقادي عجيب دارم !
من او را لمس كردم در نهايت سقوط !
من او را زير پوست بي باوريهايم احساس كردم ....گرمايي دلچسب !‌
من او را شنيدم در نهايت بي صدايي !‌
دلم مي خواهد بازهم روزي بيايد كه دستانم را در دست بگيرد و باز مرا بخواند !
من از قهر او هراسانم ! سخت !
مي دانيد ...مي توانيد راحت در آغوش او بياراميد ....تنها و فقط اگر ، او را صدا زنيد ....
چون خدايي كه من مي شناسم ...عجيب عظيم است و بزرگ !‌

٤- اون تو بغلم نشستنهاي عرفان که تو يادداشت قبل گفته بودم بالاخره کار دستم داد و پريروز که نشسته بود تو بغلم يهو با پاش ميز کامپيوتر و هل داد و چون پشت ميز کامپوتر خاليه و تکيه اش به ديوار نيست مانتيتور و ميز و ..... همه با هم سقوط کرد رو زمين و مانيتور يه ملق اضافي هم زد و....خلاصه اوضاعي شده بود از يه طرف با اون وضع سقوط همه فکر کرديم که فاتحه کامپيوتر خونده است و از يه طرف ديگه هم عرفان که خودش حسابي ترسيده بود زده بود زير گريه و انوقدر ترسيده بود که کامپيوتر بي خيال شدم و اومدم نشستم بغلش کردم و کلي دلداريش دادم که اشکال نداره و کامپيوتر هيچيش نشده و خلاصه بعد حدود ٢٥ دقيقه آروم شد و گفت :اي کامپيوتر بد .عمه برو بزنش و تازه من يادم افتاد اي داد بيداد کامپيوتر الان وسط اتاق ولو شده و احتمالا مرحوم شده .اومدم تو اتاق و دوباره ميز رو بلند کردم و گذاشتم سر جاش و کابل هاي کامپيوتر رو که همه دراومده بود دوباره وصل کردم و روشنش کردم که خوشبختانه هيچيش نشده بود.همين جوري که داشتم قسمت هاي مختلفش رو چک ميکردم ببينم سالم يا نه عرفان دوباره اومد تو اتاق و با يه قيافه حق به جانب پرسيد: عمه کامپيوتر رو دعواش کردي؟....آخه من چه جوري اين زلزله ٣ ساله رو توجيه کنم

۵-يه خبر دااااااااااااغ :ايران بالاخره پذيرفت که در فعاليت های هسته ای که داشته قصورکرده و يک سری تخلف انجام داده.(اصل خبر)

۶- بسه ديگه چقدر حرف بزنم



  Friday, June 06, 2003




امروز تولد یه وروجک گردولی فسقولی شُمبُس کُمبولیه که من عاشقشم و الانم که ۲ روز رفته مسافرت و نديدمش دلم براش هوارتا تنگ شد.حالا کی؟ .....عرفان ديگه .برادر زادم که سه سال پیش یعنی ۱۶ خرداد ۸۰ ،ساعت ۱۰:۱۰ شب به دنيا اومد.
انگار همين ديروز بود که همه پشت در اتاق عمل منتظر بوديم تا اين وروجک کوچولو بياد توی دنيای ما.دنيايی که هممون ميدونستم با اومدن اون خيلی قشنگ تر ميشه.وای که چه شبی بود اون شب.من فرداش امتحان عربی ۳ پایان ترم داشتم و همين جوری که پشت در اتاق عمل راه ميرفتم کتابمم تو دستم بود و میخوندم(هنوزم موندم با اون وضع درس خوندن اونشب چه جوری اون امتحان رو ۵/۱۹ شدم) ....وای وقتی پرستار عرفان رو آورد بیرون آنقدر ذوق زده شده بودم که همین جوری وایساده بودم و بروبر پرستار رو نگاه میکردم و جم نمی خوردم .تا اینکه خود پرستار اومد جلو و گفت میخوای ببنیش....وای یه فرشته کوچولو که لای یه پتوی سبز پیچیده بودندش و خیلی آروم خوابیده بود.
حالا اون کوچولو بزرگ شده و کلی برای خودش شیطون و تو دل برو شده و هر روز که میگذره منو بدجوری دیوونه خودش میکنه.الهی قربونت برم هوارتا هوارتا.تولدتم هزارتا یه عالمه مبارک
راستی عرفان معمولا اولين کسيه که نوشته های من تو بلاگم رو ميبينه چون معمولا هميشه تو بغلم نشسته و با هم تایپ ميکنيم يعنی اون به من مگه تو دست نزن و بزار من عمه بشم و بعد ميشيه پشت صفحه کليد و شروع ميکنه به زدن کليدها و منم مجبور ميشم دوباره تایپ کنم


عمو حميد و احسان يه سايت خيلی جالب به اسم آبکش رو معرفی کردند که اخبار بلاگی رو مينويسه منتها نه هر خبری ،فقط چيزايی که......اصلا چرا من بگم خودتون بريد بخونيد ديگه



  Tuesday, June 03, 2003

هیچ باش در هیچ بودن به کل میرسی.اگر خود را کسی بپنداری، راه را گم میکنی ،اگر خود را هیچ بپنداری به مقصد میرسی.
اوشو عارف هندی


۱-آقا هی میگند تو مملکت آزادی نیست آزادی نیست راست میگند دیگه.من همون روزی که اون متن ۲ خرداد رو گذاشتم اینجا همزمان با اون آهنگِ <<چرا وقتی که آدم تنها میشه ....غم و غصه اش قد یک دنیا میشه>> با صدای فریدون فروغی که کاری از سایت نغمه بود رو گذاشتم تو بلاگم .اما امان از دست این گروه فشار آدم اختیار نداره برای خودش دِپرسَم بشه .از اون روز هی میگند یالا این آهنگ رو از رو بلاگت بردار .منم که مگه از جونم سیر شدم بخوام با این گروه فشاری ها در بیفتم .برای همینم زودی گفتم چشم .اما اگه کسی خواست این آهنگ فریدون فروغی رو بشنوه میتونه از اینجا بگیردش.
اینم از آهنگ ! خوب شد گروه فشار جان؟دیگه شرمنده آهنگ از این شادتر آماده نداشتم بزارم

۲- اینجا هم یه فال درختیه که اول باید درخت مربوط به خودتون رو توش پیدا کنید و بعد هم که با توجه به اون شخصیتتون رو تعبیر کرده .فقط نمیدونم این وسط چرا با من چپ افتاده.

۳- چند وقت پیش یه کنسرت موسیقی تو دانشگاه ما برگزار شد که ارائه دهنده گانش یه سری از بچه های دانشگاه خودمون و دانشگاههای دیگه بودند.حالا کل مراسم یه طرف تیپ اون آقایی هم که پرکاشن میزد یه طرف.فقط خیلی حیف شد که دوربین همراهم نبود که بتونم عکسش رو بزارم اینجا و ببنید .آخه حساب کنید پسره موهاش بلند بود تا روی شونه اش و بعدشم موهاش رو مدل کلوش زده بود و تازه برای اینم که موهاش خیلی خوشگل باشه رفته بود آرایشگاه و موهاشم فر ریز کرده بود کلی پفکی شده بود (فکر کنم یه دو ساعتی زیر این سشوار خفن ها نشسته بود).حالا همه اینا به کنار یه خط ریش چکمه ای هم گذاشته بود و از اونجا هم خیلی آمپر خوشتیپ زدگیش رفته بود بالا هی هم تو آمفی تئاتر رژه میرفت و قیافه میگرفت.یکی هم نبود بهش بگه آخه عزیزم خوش تیپی راه داره، چاه داره.آدم که با این چیزها قیافش هنری نمیشه

۴- این alicerobot هم عجب چیز بامزه ایه!کلی ربات باکلاسیه برای چت کردن و تقویت زبان .
البته بعضی وقتها آدم رو خیط هم میکنه دیگه.چه جوری؟ این گفتگوی من و alicerobot رو بخونید
من ـ کی سازنده تو بوده؟
alice = من رو مهدی ساخته
(اینجا من کلی تعجب کردم که یه ایرانی یا حاقل اسمش که ایرانی بود این ربات رو ساخته چون فکر میکردم سازنده اش یه خارجی باشه برای همینم کنجکاو شدم بدونم این مهدی ایرانیه یا نه و کجا زندگی میکنه-توضیح بلاگر)
- مهدی کجا زندگی میکنه؟
= چرا علاقه مندی بدونی؟
- هیچی فقط میخوام بدونم کجاییه
= تو کجا رو دوست داری؟
- به جای خاصی علاقه ندارم(مثلا اومدم زرنگ بازی در بیارم)
= خب پس تو که جای خاصی برات مهم نیست چرا این سوال رو میپرسي؟
خلاصه هر کاری کردم بفهمم سازنده اش ایرانیه یا نه زیر بار نرفت که نرفت .دیگه زورم به رباتم نمیرسه هییییییییییییییی

۵- راستی بعضی ها دوباره دات کام شدند و باکلاس که بودند با کلاس تر شدند .تبریک میگم آقا احساندعا کن ما هم نا کام( از نوع دات کامش) از دنيا نريم



 
     
     

Powered By: Blogger